نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 13 سال و 1 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

عکسهای آتلیه 17ماهگی

عشق مامان... دیشب باهم رفتیم آتلیه و عکس هایی که ٣ ماه قبل گرفته بودیم رو تازه دیشب تحویل گرفتیم الهی من فدای قد و بالای پسر قشنگم بشم که روز به روز قد میکشه و بزرگ میشه مامان الان عکس ها رو که نگاه میکنم بدرستی فهمیده میشه که چقد امروزت با دیروزت فرق میکنه البته من الان سی دی عکسارو ندارم ولی امشب حتما میگیرم و عکسای خوشمل پسرم رو میذارم واست، مگه میشه نذارم همین که عکسارو گرفتیم دو نفری رفتیم خونه بابا ایرج اینا وقتی عکسارو دیدن خیلی خوشحال شدن و  کلی خوششون اومد عکسارو تا لحظه ای که برگردیم خونمون رو مبل رو به روی دیدشون گذاشته بودن و قربون صدقه پسر گلم می رفتن کیارش قشنگم، خیلی خوشحالم از اینکه به غیر از من و ب...
19 دی 1391

9 ماهگیت مبارک

شاهزاده مامان...   ٩ماهگیت مبارک  توی این ماه تونستی رو اون پاهای کوچولوی قشنگت بدون کمک بایستی از وقتی هم که تونستی بلند بشی شیطنتت بیشتر شد و یه جا رو سالم و تمیز واسه مامان نمی ذاشتی وای امون از دست تووووووو اول از آشپزخونه بعد مستقیم می رفتی سراغ اتاق خواب ها تمام کشوهای کمد و خود کمدها رو خالی می کردی و می رفتی توشون می نشستی   وقتی که می ایستادی با خودت نی نای می کردی البته نی نای کردنت رو از 6 ماه یاد گرفتی توسط مامان شیرین که واست می خوند و تو نی نای می کردی قشنگم     ...
17 دی 1391

هدیه های مامان منیر

کیارش عزیزم مامان منیر و عمه مهلا از تهران دیروز صبح رسیده بودن که ما امشب رفتیم دیدنشون کلی چیزمیز واست آورده بودن یه کاپشن خیلی خوشملی و یه کفش ناناسی و اسباب بازی  یه قطار و یه قلاب ماهی با ماهی هاش برات آورده بود  همشون خیلی خوشملن وقتی کاپشن رو تن زدی و کفش ها رو پات کردی یه قیافه ی حق به جانبی به خودت گرفته بودی که نگو و نپرس اصلا نمیذاشتی کسی نزدیکت بشه و اونارو از تنت دربیاره و کسی رو هم تحویل نمیگرفتی الهی مامان فدای اون قدو بالای قشنگت بشه که همچین بزرگ شدی که می فهمی چیزای نو یعنی چی کلی با اونها مانور دادی خیلی هم بهت میان. همون جا ازت پرسیدم کیارش اینارو کی واست خریده گفتی مامانی بعد مامان منیر رو بوسیدی و...
17 دی 1391

کیارش عینهو طوطی

 «١٨ماهگی» نفس مامان... همیشه میگم طوطی هستی مامان و بابا یا اطرافیانت هر کار می کنن یا چیزی میگن فوری ازشون می دزدی کاملاً حرف میزنی نمی تونی جمله بگی ولی کلمات رو خوب کنار هم استفاده میکنی. از راه رفتنتم که چی بگم ماشاالله میتونی تو مسابقه دو شرکت کنی . تو رقصیدن و آواز خونی نظیر نداری تو ترانه ها ترانه اندی حناخانوم و ترانه آرش ملودی بیشتر توجه تو رو جلب میکنه و باهاشون می رقصی و دوستشون داری تمام آدم های دور و برتو به اسم میشناسی و ارتباط شون رو با هم میدونی و از شخصیتهای کارتونی انگری بلز و سیت مربوط به عصر یخبندان و بابی اسفنجی و اسمولف و لاک پشتهای نینجا  رو به خوبی می شناسی خلاصه اینکه ...
17 دی 1391

کیارش 20 ماهه

پسرک قشنگم . بهترین و زیباترین هدیه خدا عاشقتم . یک ماه دیگه هم گذشت  20 ماه مادری و عاشقی کردم، به مادر بودنم و داشتن همچین نعمت بزرگ الهی افتخار میکنم و به خودم می بالم که تو رو دارم بعد از وجود عشقم یعنی بابا علی عزیز دلم خیلی بانمک شدی . دیگه تقریبا همه چی رو می گی حتی گاهی وقتا حرفایی می زنی که متعجب میشیم از این همه هوش و ذکاوت و دقتت خیلی از کلمات رو نسبت به ماه پیش بهتر ادا می کنی . مفهوم کلمات متضاد رو می فهمی مثل خاموش و روشن یا بالا و پایین و می دونی کی باید ازشون استفاده کنی دو تا از کلمات انگلیسی بلدی پا و دست  به  نقاشی کشیدن  علاقمندی و توپ بازی رو خیلی دوست داری و عاشق اینی که کمد وسایلات ...
14 دی 1391

جدیدترین...

نخودیه مامان... مامان از امروز مشغول یاد دادن چند تا شعر تازه به خرگوش کوچولوی باهوشم هستم فک نمیکردم که رغبت نشون بدی ولی خیلی خوب استقبال میکنی و بادقت گوش میدی البته بذار یه شعری که باهم میخونیم و واست بنویسم من: بزی نشست تو          پسرگلم: ایبونش من: نامه نوشت              پسر گلم: به مادیش من: من بزییه                  پسرگلم: خودتی(یعنی توهستم) من: ناز نازیه           ...
14 دی 1391

شیطونی های کیارش

قاصدک شعر مرا از بر کن،برو آن گوشه باغ،سمت آن نرگس مست، و بخوان در گوشش،وبگو باور کن،یک نفر یاد تو را،لحظه ای از یاد نخواهد برد   از شیطونیات هرچی بگم بازم کمه   ...
13 دی 1391

کیارش و خونه بازی بچه ها

عاشق بازی کردن تو اینجایی. سری اول که آوردیمت فقط مثل بهت زده ها اطرافت رو نگاه می کردی ولی از سری های دیگه برات عادی شد و بازی می کردی از همه بازی ها عاشق سرسره بادی هستی و ازش تکون نمی خوری آخه مامانی، این تویی همون کیارش که پارسال حتی توان قدم برداشتن رو نداشت ببین چه جوری از اون پله ها بالا میری الهییییییییی من فدااااااااات بشم عاشقتتتتتتتتتم دووووووست داااااااااااارم   ...
13 دی 1391

ایجا و ایجوری

عزیزکم... توی آشپزخونه مشغولم که دست کوچولوت رو می ذاری روی سرت و با قیافه درهم میای سراغم و ازم میخوای که سرت رو ببوسم، می بوسم و میگم آخ شده؟میگی آخ یا درد . میگم کجا؟ از بغلم میای پایین و میدویی سمت جایی که سرت خورده رو نشون میدی و میگی " ایجا"   میگم خوب چطوری؟ زانو می زنی و میگی "  ایجوری " و خودت رو پخش زمین میکنی و غلت میزنی  یا بعضی وقتها محکم با دستهای کوچولوت  میزنی به همونجا و میگی بد بد بد آخه انگار عادت کردی که هر جای بدنت به چیزی بخوره و احساس درد کنی  باید بیای سراغمون و اونجایی که به قول خودت آخ شده رو ببوسیم و ازت می پرسم که کیارش چی شده میگی آخ یا درد و اگه نبوسی...
13 دی 1391

19 ماهگیت مبارک

  نازگلکم 19 ماهگیت مبارک مامانی  یک روز مونده بود به 19 ماهگیت 17/09/1390 که اون روز روز جمعه بود و هوا خیلی عالی و عالی بود که 3 نفری رفتیم بیرون  و تو طبق عادت همیشگیت فقط و فقط دنبال چوب جمع کردن  بودی   اخمالوی مامان،  اینجا میخواستم چوبها رو ازت بگیرم که به روی مامان اخم کردی واااااااااااااااااااااای ترسیییییییییدم      ...
13 دی 1391